کد مطلب:317874 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:503

فداها ابوها
از راه دور می آمدیم ، خستگی راه بر شانه هایمان سنگینی می كرد و تنها امیدمان دیدار محبوب قلبهایمان امام كاظم علیه السلام بود . شبانه روز سفر همیشه به این فكر می كردیم كه در اولین نگاه ، به آقا چه بگوییم و از او چه بخواهیم ؟

شبها كه اطراق می كردیم ، چشم در چشم ستاره ها تا طلوع فجر با مولایمان عاشقانه می گفتیم . از هستی و ظرایف و دقایق آن سئوال می كردیم و آرزو داشتیم آقا جوابمان را بدهد . چه شبهایی كه در خلوت ، با آقا صحبت می كردیم و مجنون وار در پی این بودیم كه بهترین واژه ها را برای سخن گفتن با آقا بیابیم ...

آه چه شبهایی بود !

وارد مدینه شدیم ، با كوله باری از سئوال سراغ وجود نازنین امام را گرفتیم ، اما ...

اما گفتند : آقا به مسافرت رفته اند . چقدر سخت بود ، وقتی این حرف را از زبان مردم شنیدیم . تمام ناراحتی مان از این بود كه باید هر چه سریعتر به شهر خود باز می گشتیم . ناگزیر سؤالهایمان را نوشتیم و از اصحاب امام خواستیم ، هنگام مراجعت آقا جواب سؤالهایمان را مكتوب كند ، تا حداقل به پاسخ سئوالهایمان دست یابیم ، اگر چه از دیدن آن ودیعه الهی محروم شده بودیم .

سؤالهایمان را نوشتیم ، جهاز شتران را بستیم و آماده بازگشتن بودیم... كه خبر آوردند " حضرت فاطمه معصومه (س) " دختر خردسال و آشنا به مرام ولایت امام موسی سؤالهایمان را جواب دادند .

شگفت زده بودیم وقتی به پاسخ ها نگاه می كردیم ،انواری خدایی كه تنها در كلام معصومین می توان یافت در آن یافتیم .

خوشحال از اینكه به پاسخ خواسته هایمان رسیدیم و غمناك از این كه سعادت زیارت مولایمان را نیافتیم . با دستی پر از مفاهیم بلند كلام حضرت معصومه (س) اما با دلی هجران كشیده فقدان امام شهر را ترك گفتیم .

تمام كاروانیان در التهاب هجران محبوب قلبها می سوختند و بیابان را به سوی زادگاهمان طی می كردیم كه خبرآوردند در مسیر راه با كاروان امام تلاقی خواهیم كرد و زیارت امام كاظم (ع) نصیمان می شود . اشك شوق چشمانمان را فرا گرفته بود و تصویر زیبای امام موسی كاظم (ع) در چشمهایمان نقش بسته بود ، چقدر دلپذیر بود زیارت محبوب قلبها !

وقتی امام فهمیدند كه حضرت معصومه (س) جواب سئوالهایمان را مكتوب كرده اند آنها را طلب كردند بعد از مطالعه جواب ها ، لبان نورانی شان آرام و مطمئن سه بار این كلمات را تكرار كردند :

- فداها ابوها ... فداها ابوها ... فداها ابوها ...

پدر به فدایش ... پدر به فدایش ... پدر به فدایش ...

وقتی این واژه ها را از امام می شنیدیم عطر مدینه و غربت بی بی در تمام كاروان حكم فرما شد. در خاطراتمان سخنان حضرت رسول تداعی می شد كه به حضرت فاطمه زهرا (س) اینگونه می گفتند (3). و آنگاه بود كه می توانستی چراغانی اشك را در دیده هایمان ببینی .

نسیم خنكی در بیابان می وزید و عطر كرامت حضرت معصومه (س) تمام وجودمان را پر كرده بود حالا ، هم چهره نورانی امام را دیده بودیم و هم با دستان با كرامت بانوی دو عالم از كوثر ولایت سیراب شده بودیم . چه سعادتی از این بهتر ...

وقتی كاروان امام در افق ناپدید می شد ، رطوبت اشك را برگونه هایمان حس می كردیم ، قاصدكها میان ما و كاروان نورانی امام فاصله انداخته بودند و ما همچنان در درك معرفت این خاندان مبهوت بودیم ...